محل تبلیغات شما

                                                                             

   دست هایم را محکم بسته و به زمین میخ کوبم کردهبودند. نه تنها توان هیچ حرکتی نداشتم، که انگار اراده‌ام را هم به خواست خودشان؛ زنجیرکرده بودند. آن وقت از دور، بر و بر نگاهم می‌کردند و هرهر به ناتوانی ام می خندیدند.سرانجام، شکلک در آوردن ها و پوزخند ها و اذیت ها و آزارشان، کفرم را حسابی در آورد.یک باره تصمیم قاطعی گرفتم، تکان شدیدی خوردم، زنجیر های تحمیلی بر گردن و دست و ذهنو اندیشه ام را پاره کردم و هدف مندانه و به اندازه به آن‌ها، نگاه کردم و دل دادم.

   حالا آسوده خاطر و شادمانم! اما آقای اینستا وخانم شان تلگرا، از دست من شکارند! کاردشان بزنی خون شان در نمی آید! خوب به من چه؟!مهم این است که من آزادی‌ام را به دست آورده ام و دیگر اسیر بی اراده ی فضای مجازینیستم!  به جهنم که نمایندگان این فضای کذایی از من دل خورند! جان شان هم در برود!

سوگ سه گانه!( در غم هجران پیام آور نور ،مجتبای خداوند، خورشید هشتم ایمان! که درود همه ی پاکان بر آنان!)

اسارت! نوشته‌ ی جواد نعیمی

چرا؟ نوشته ی می الاسدی ترجمه ی جواد نعیمی

شان ,ها ,ام ,ی ,کرده ,بودند ,ها و ,و به ,کرده بودند ,کردم و ,من شکارند

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Curtis's game لوح محفوظ toudiwate infotogfu فیتنس خرید رنگ مو گیره موقت زنانه دخترانه مردانه پسرانه فشن 2020 از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر David's notes Pilar's page سازه