چرا؟ این پرسشی است که همواره از خویشتن دارم.چرا همه ی بلاهابرسرمن می آید و چرازندگی،
این قدر، مایهی آزار من است؟! مگر من چه گناهیکرده ام؟
چرا دوستان و آشنایان من، از دنیا می روند و مرا تنها گذارند ؟ و چرا من هنوز زنده ام؟!
چرا می توانم اینگونه به چیزی زیادی بنگرم؟ هرگاه به کسی نگاه می کنم زندگی یی
را در او می بینیمکه سرانجا م گرفتار پنجهی اجل می شود! دیده بر می گردانم و می اندیشم روزی دیگرانهم مرا مرده خواهند دید!
پس چرا می گریم و چرا هم اینک دارم می نویسم ؟چرا توان گریختن از همه ی این ها و فرار کردن از دست مرگ و خاطره های ترسناک راندارم؟
پرسش های زیادی هستند که پاسخی برای آن هانیست. پرسش هایی که هم چنان ذهن و اندیشهی من ، در گیر آن ها ست! این است که مرگ و زندگی را ، همچنان سپری می کنم![ بر این اساس، آیا نباید به معنای حیات وزندگانی درست و با معنا، بیش تر بیندیشیم وراه های بهتری برای دست یابی به آن ها را بیابیم؟]
ها , ,ی ,های ,هم ,چرا؟ ,و چرا ,آن ها ,می کنم ,است که ,همه ی
درباره این سایت